داماد بیرحم گلاله عروس جوان سقزی را به آتش کشید +عکس
تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۳۰۹۷۰۶
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، خانواده شیخی ۲۰ روزی است که به سوگ نشستهاند. به سوگ دختری که قرار بود تا پنج روز دیگر لباس سپید عروس به تن کند و به خانه بخت برود. اما مرگ شد هدیه گلاله شیخی عروس سقزی. کیومرث نفس را از عروس کردستان گرفت و جسدش را به آتش کشید. هشت ماهی بود که عقد کرده بودند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پنجم تیر تاریخ جهازبران بود. جهیزهای که حالا چشمان پدر و مادر تاب دیدنش را ندارند. در انبار خانه پدر جا خوش کردهاند و شدهاند یادآور خاطرات سفید و سیاه دوران هشت ماه نامزدی گلاله.
تا بازنشستگی پدر یک سالی مانده است. فرهنگی است و تمام عمرش به آموزش و تربیت و تعلیم دانشآموزان گذشته است. از همان شبی که گلاله دیگر پاسخگوی تماسهایش نبود تا پیدا شدن جسد به آتش کشیدهاش گرد سفیدی روی موهایش نشسته است.
تاب صحبت ندارد. کلمات را سریع میگوید؛ کلماتی را که بارها در ذهنش گذرانده است. سوالاتش تمامی ندارد. هنوز چرایی این جنایتجنایت برایش مفهوم ندارد.
«سه دختر داشتم. گلاله دختر دومم بود. دختر بزرگترم کارشناس روانشناس است. گلاله فارغالتحصیل رشته حقوق بود و مشاور حقوقی دفتر قضائی. دختر کوچکترم هم کلاس ۱۰ است. کیومرث نسبت فامیلی دوری با خانواده همسرم دارد. کارمند بانک بود و تحصیلکرده.
چندین بار به خواستگاری گلاله آمدند. ما قبول نمیکردیم، اما سماجتشان سبب شد تا تصمیممان تغییر کند. با ازدواج او و گلاله موافقت کردیم. هشت ماه پیش بود که عقد کردند. جهیزهاش را آماده کردیم. قرار بود پنجم تیرماه جهیزیهاش را به خانه بخت ببرد.»
جزییات قتل
واژهها سریعتر از قبل در کنار هم قرار میگیرند. پدر بغضش با گذشت ۲۰ روز هنوز فروکش نکرده و با لهجه کردی از آن روزی میگوید که گلاله نفسش بند آمد. نفسش را در سینه حبس میکند و با یک دم از تاریخ هشتم خرداد میگوید.
«روز هشتم خرداد کیومرث دنبال گلاله آمد. قرار بود درباره مراسم ازدواج صحبت کنند. غروب بود که رفتند. از آنجا که امتحان دانشآموزان مدرسه شروع شده بود، من هم زود خوابیدم که فردا زودتر به مدرسه بروم. همسرم چند باری با گلاله تماس گرفته و گلاله گفته بود تا آخر شب حتما به خانه برمیگردد.
ساعت ۱۱ شب آخرین بار مادر گلاله تماس گرفت و دخترم گفته بود تا ۱۰ دقیقه دیگر به خانه میرسد. اما بعد از آن دیگر گلاله پاسخگوی تلفن نبود. گوشی زنگ میخورد، اما گلاله جواب نمیداد. گوشی کیومرث هم خاموش شد و دیگر از آنها خبر نشد.»
دستگیری داماد قاتل در آستارا
همه شب را به دنبال ردی از نو عروس سقز بودند. تصور میکردند تصادف کردهاند، چراکه دامادشان در سیاهی شب به سختی رانندگی میکرد. اما ردی از گلاله نه در بیمارستانهای شهر بود و نه در سرخانه و کلانتریها. صبح بود که کیومرث تماس گرفت و پرده از راز ناپدیدشدنشان برداشت.
«کیومرث از سقز گریخته بود و قصد داشت از مرز فرار کند، اما در تماسی ماجرا را به خانوادهاش گفت. همین امر باعث شد تا پلیس وارد عمل شود و بعد از ۱۱روز کیومرث در خانهای در آستارا دستگیر شد. تا آن روز حتی ما نمیدانستیم چه بلایی سر گلاله آورده است.
در بازجوییها گفت که با کار دخترم مشکل داشته و نمیخواسته گلاله سرکار برود و همین مسأله هم شده سرفصل اختلافشان. دعوا بالا میگیرد. با مشت به سر او میزند. وقتی او را بیحال میبیند، نبضش را میگیرد، اما نبض نداشته.
سرش را روی سینهاش گذاشته و مطمئن شده که او دیگر نفس نمیکشد. بعد در مسیر از پمپبنزین ۴ لیتر بنزین خریده و جسد دخترم را به منطقه چاپان خارج از سقز میبرد و گلاله را به آتش میکشد.»
p5TpW0lvFbBq
آتش و مرگ هدیه عروس سقزی
نفسش تنگ شده است. کلمات تاب تحمل ندارند. واژهها دیگر سخت ادا میشوند. پدر خمیدهتر از همیشه به نظر میرسد. داغ دخترش را لحظهای فراموش نکرده است.
«کیومرث وقتی دخترم را به آتش میکشد، به تهران میرود و ماشینش را در پارکینگ خانه دوستش میگذارد. او به همراه دوستش پیمان راهی آستارا میشوند که مأموران با ردزنیهای پلیسی او را دستگیر میکنند. روز اول به همراه قاتل به محل جنایت رفتیم، اما کیومرث محل آتشزدن گلاله را نگفت.
بعد از اینکه او را بار دیگر به اداره آگاهی منتقل کردند، در آنجا کروکی محل رهاکردن جسد را کشید و بالاخره پیکر گلاله را پیدا کردیم که بیرحمانه و بیگناه به طرز فجیعی به قتل رسیده و در آتش سوخته بود.»
قصاص میخواهیم
این پدر داغدیده در آخر میگوید: «ما تنها قصاص میخواهیم. باورمان نمیشود چطور توانسته آن همه مهربانی، آن همه شور زندگی، آن همه آرامش را به آتش بزند. ما در قبال کیومرث هر کاری که میتوانستیم انجام دادیم. مثل پسر نداشتهام بود. داغ گلاله غم بزرگی است. مردم سقز و کردستان حتی ایران در این مدت ما را همراهی کردند و در کنارمان قرار گرفتند.»
کیومرث حالا هشت روزی است که در اختیار پلیس آگاهی است و تحت بازجویی قرار دارد. صفحات مجازی، اما از عکسها و تصاویر گلاله خالی نمیشود، همه در سوگ این عروس سقزی هستند، عروسی که دهشتناک به قتل رسید و به آتش کشیده شد.
منبع: نشان ۲۴
انتهای پیام/
منبع: باشگاه خبرنگاران
کلیدواژه: عروس سقزی جنایت و قتل عروس سقز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۳۰۹۷۰۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
طلاق بهخاطر پیدا شدن روسری در خودرو شوهر
زن جوان وقتی یک روسری قرمز رنگ و عروسک دخترانه در خودروی همسرش پیدا کرد برای طلاق به دادگاه خانواده رفت.
به گزارش مشرق، مقابل یکی از شعبههای دادگاه خانواده زن جوانی در حالی که یک روسری قرمز در دست داشت و با بیقراری قدم میزد چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
امیرحسین صفدری کارشناس حقوقی
دروغ و پنهانکاری مثل یک سم کشنده در زندگی مشترک عمل میکند. در این پرونده میبینیم که مرد جوان اشتباه بزرگی مرتکب شده که قبل از ازدواج حقیقت را بیان نکرده است. او باید اجازه میداد ساناز خودش تصمیم بگیرد در واقع آرمین با پنهانکاری بشدت همسرش را ناراحت کرده است.البته ساناز هم کمی مقصر است او باید در مورد آرمین تحقیق میکرد و بدون شناخت کافی از او وارد این رابطه نمیشد اما با سادهانگاری راجع به این مسأله مهم وارد رابطه شد و این پیامد اصلی ازدواج بدون شناخت کافی و از روی ظواهر است.
با این حال زوجهای جوان باید بدانند اصل و اساس یک زندگی مشترک موفق بر پایه صداقت و تعهد است. زندگی بدون اعتماد محکوم به شکست است پنهانکاری و دروغگویی تمام پلهای پشت سر را خراب میکند.
منبع: روزنامه ایران